اون عهد بوق،موقعی که رفتم دانشگاه
همه ی ذهنیتم از دانشگاه یه محیط رسمی با یه عده دانشجوی همه چی تمام با یه تعداد استادِ شسته روفته بود
وارد که شدم دیدم این صدا و سیما کلا ما رو اسکول کرده
عامو ملت هر کاری میکردن الا درس خوندن
البته ناگفته نماند که اون بیست سال قبل خب خیلی جو دانشگاهها بهتر بود
^^^^^*^^^^^
القصه
بعد دوترم که به محیط اشنا تر شده بودیم
هنوزم تو این فکر بودم اگه یروز یهو تو راه پله
خیلی اتفاقی به یه دانشجوی دختر
تنه زدم و جزوه هاش پخش زمین شد
بعد حتما باید ازدواج کنم؟
کلا تو این توهمات بودم که یروز توی راهروی دانشگاه
یه صدای لطیفی بگوشم خورد
خیلی عجیب بود که اون صداهه داشت فامیلی منو میگفت
برگشتم دیدم بعععععله
یکی از همکلاسای خودمونه
یه دخترخانم خیلی باکلاس و متشخص
خبر داشتم که باباشم از اون مولتی میلیاردرای شهره
یه صداهای گنگ و نامفهومی هم بگوشم میخورد
انگار صدای هلهله و شادی بود
انگار قرار بود یه اتفاق خیلی خفن و رومانتیک بیوفته
یه لحظه ذهنیت هام قاطی شدن
پیش خودم گفتم
چرا اینجوری پس؟
مگه نباس تو راه پله بهم بخوریم و اینا
بعد فکر کردم خو لابد اینم یه مدل دیگه س برا ازدواج که برام تعریف نشده
بعدش فکر کردم
حالا که داریم متاهل میشیم
ماشین چی بخریم
بنز خوبه
بی ام و خوبه
ولی بهتره برا اول کار یه ماشین ارزونتر بخریم تا درسمون تموم بشه
بعد که خونه مونو تبدیل به یه ویلای لاکچری کردیم
بعد من بنز میگیرم
خانمم هم یه بی ام و کروک
^^^^^*^^^^^
همینطور داشتم به شرکت نداشته م و سفرای خارجی و اینا فکر میکردم
یهو دختره با یه لبخند غلیظ
و چشمانی پر از اشک
بهم گفت
آقای آریافر
خیلی ببخشیدا
پشت شلوارتون پاره س
یهو بنز و شرکت و ویلا و ازدواج و همه چی دود شد رفت هوا
بسرعت نور دستمو به پشت باسنم زدم
و دیدم
اشهد ان لا اله الا الله
بسم الله القاسم الجبارین
انا لله و انا علیه راجعون
شلوارم از زیر خشتک تا پس کمرم جر خورده
حالا اینا هیچی
اون شورت مامان دوز رو که داشت به ملت عرض ادب میکرد رو کجام کنم
تازه اونم هیچی
اون صد نفری که کف سالن ولو شده بودن
نکنه من باعث شدم از خنده بمیرن؟
خونشون گردم نیوفته یا خدا
دختره که کف سالن پهن شده بود و هلیکوپتری میرفت
^^^^^*^^^^^
القصه
یه یکهفته ای که دانشگاه که هیچی
از خونه هم بیرون نمیومدم
بعدشم اجبارا خودمو به بیعاری زدم و انگار نه انگار که چیزی شده باشه میرفتم دانشگاه
بماند که هرچی متلک تا عالم هستی بود نثارم میشد
ولی تجربه های خوبی کسب کردم
مثلِ
صدا و سیما و این فیلما همش الکیه
تو دانشگاه حلوا خیرات نمیکنن
یهو میبینی گوه خیرات میکنن
هر صدایی بگوشم رسید تحت هر شرایطی پشت سرمو نگاه نکنم
ازدواج تو دانشگاه خر است
هر شلواری خریدم پنج سری با جوالدوز خشتکشو خودم بدوزم
من الله بح بحون
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روز دانشجو مبارکا باشه
بیمارستان نمازی شیراز
دوستان شایعه نیست بلکه واقعیت است حتما بخوانید
اتفاق وحشتناکی در بیمارستان نمازی شیراز رخ داده
چند روز پیش که یک دختره که پرستار بوده یه اتفاق واسش میوفته؛
یه پسره که دیابت داشته یه ماهی دوبار میرفته پیش این که انسولین بزنه اینم چون میبینه پسره خیلی مظلومه تحویلش میگیره،
خلاصه پسره عاشقش میشه و دست از سر دختره بر نمیداره و هی میره و میاد
دختره هم کلافه میشه و میگه من نامزد دارم
خلاصه هم پسره باور نمیکنه و میگه اگه راس میگی ادرسشو بده
دختره هم آدرسو میده که شرش کم بشه
پسره میره پیش نامزده که دعواشون میشه و میزنه یارو رو میکشه و فرار میکنه
بعد از سه روز پسره میبینه پلیسا نیومدن سراغش ، میره پیش دختره بهش میگه
میدونستم که تو هم منو دوس داری. که به پلیس ها نگفتی من نامزدت رو کشتم
اونم میگه آره، حالا بشین تا واست انسولین بزنم
و به جای انسولین بنزین میریزه تو سرنگ و بهش تزریق میکنه،بعد به پسره هم میگه که بنزین ریختم تو بدنت تا چند دقیقه دیگه میمیری
پسره بلند میشه و با چاقو میوفته دنبالش یه چند متری که میوفته دنبالش یهو بنزینش تموم میشه
@~@~@~@~@~@
ممنونم که داستان رو با هیجان خوندین
منم تقصیری ندارم ها فقط بنزینش تموم شد